هیچ داری خبر ای یار که آن یار برفت
|
|
یا شنیدی ز کسی کان بت عیار برفت
|
غم کارم بخور امروز که شد کار از دست
|
|
دلم این لحظه نگهدار که دلدار برفت
|
که کند چارهام این لحظه که بیچاره شدم
|
|
که دهد یاریم امروز که آن یار برفت
|
جهد کردم که ز دل بو که برآید کاری
|
|
چکنم کاین دل محنت زده از کار برفت
|
این زمان بلبل دلسوخته گو دم در کش
|
|
زانکه آن طوطی خوش نغمه ز گلزار برفت
|
درد بیمار عجب گر بدوائی برسد
|
|
خاصه اکنون که طبیب از سر بیمار برفت
|
همچو آن فتنه که دیوانهام از رفتارش
|
|
آدمی زاده ندیدم که پری وار برفت
|
بت ساغر کش من تا بشد از مجلس انس
|
|
آبروی قدح و رونق خمار برفت
|
آن چه میبود که تا ساقی از آن میپیمود
|
|
کس ندیدیم که از میکده هشیار برفت
|
بوی انفاس تو خواجو همه عالم بگرفت
|
|
این چه عطرست که آب رخ عطار برفت
|