بر سر کوی خرابات محبت کوئیست
|
|
که مرا بر سر آن کوی نظر بر سوئیست
|
دهنش یکسر مویست و میانش یک موی
|
|
وز میان تن من تا بمیانش موئیست
|
ابروی او که ز چشمم نرود پیوسته
|
|
نه کمانیست که شایستهی هر بازوئیست
|
مرهمی از من مجروح مدارید دریغ
|
|
که دلم خستهی پیکان کمان ابروئیست
|
گر من از خوی بد خویش نگردم چه عجب
|
|
هر کسی را که در آفاق ببینی خوئیست
|
ز آتش دوزخم از بهر چه میترسانید
|
|
دوزخ آنست که خالی ز بهشتی روئیست
|
نسخهی غالیه یا رایحهی گلزارست
|
|
نکهت سنبل تر یا نفس گلبوئیست
|
هر که از زلف دراز تو نگوید سخنی
|
|
دست کوته کن ازو زانکه پریشان گوئیست
|
اگر از کوی تو خواجو بملامت نرود
|
|
مکنش هیچ ملامت که ملامت جوئیست
|