هیچ دل نیست که میلش بدلارائی نیست
|
|
ضایع آن دیده که برطلعت زیبائی نیست
|
اگر از دوست تمنای تو چیز دگرست
|
|
اهل دل را بجز از دوست تمنائی نیست
|
ای تماشاگه جان عارض شهرآرایت
|
|
بجز از روی تو در شهر تماشائی نیست
|
ظاهر آنست که برصفحهی منشور جمال
|
|
مثل ابروی دلارای تو طغرائی نیست
|
در هوای گل رخسار تو شب تا سحرم
|
|
بجز از بلبل شوریده هم آوائی نیست
|
هر سری لایق سودای تو نبود لیکن
|
|
از تو در هیچ سری نیست که سودائی نیست
|
جای آن هست که بنوازی و دستم گیری
|
|
که بجز سایهی لطف تو مرا جائی نیست
|
نه که چون لعل شکر بار تو نبود شکری
|
|
که به هنگام سخن چون تو شکر خائی نیست
|
خواجو از عشق تو تا منصب لالائی یافت
|
|
همچو الفاظ خوشش لل لالائی نیست
|