آن نگینی که منش میطلبم با جم نیست
|
|
وان مسیحی که منش دیدهام از مریم نیست
|
آنکه از خاک رهش آدم خاکی گردیست
|
|
ظاهرآنست که از نسل بنی آدم نیست
|
گر چه غم دارم و غمخوار ندارم لیکن
|
|
شاد از آنم که مرا از غم عشقش غم نیست
|
دوش رفتم بدر دیر و مرا مغبچگان
|
|
چون سگ از پیش براندند که این محرم نیست
|
چه غم از دشمن اگر دست دهد صحبت دوست
|
|
مهره گر زانکه بدستست غم از ارقم نیست
|
در چنین وقت که دیوان همه دیوان دارند
|
|
کی دهد ملک جمت دست اگر خاتم نیست
|
در نیاری بکف ار زانکه ز دریا ترسی
|
|
لیکن آن در که توئی طالب آن در یم نیست
|
مده از دست و غنیمت شمر این یکدم را
|
|
که جهان یکدم و آندم بجز از این دم نیست
|
کژ مرو تا چو کمان پی نکنندت خواجو
|
|
روش تیر از آنست که در وی خم نیست
|