زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست
|
|
چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست
|
با لبت گر باده لاف جانفزائی میزند
|
|
پیش ما روشن شد این ساعت که او را آب نیست
|
نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بی خبر
|
|
زانکه جای خواب مستان گوشهی محراب نیست
|
ساکن کوی خرابات مغان خواهم شدن
|
|
کز در مسجد مرا امید فتح الباب نیست
|
خاک ره بر من شرف دارد اگر مست و خراب
|
|
بر درمیخانه خفتن خوشتر از سنجاب نیست
|
پیش رویش ز آتش دل سوختم پروانه وار
|
|
زانکه شمعی چون رخش در مجلس اصحاب نیست
|
گفتمش کاخر دل گمگشتهام را باز ده
|
|
گفت باری این بضاعت در جهان نایاب نیست
|
روضهی رضوان بدان صورت که وصفش خواندهئی
|
|
چون بمعنی بنگری جز منزل احباب نیست
|
ایکه خواجو را ز تاب آتش غم سوختی
|
|
این همه آتش چه افروزی که او را تاب نیست
|