خط ز رخت سر کشید سرکشی ای گل بس است

خط ز رخت سر کشید سرکشی ای گل بس است وقت نوازش رسید ناز و تغافل بس است
نخل تو شد میوه‌ی ریز از تو ندیدم بری جامه چو گل میدرم صبر و تحمل بس است
در ره مرغ دلم حلقه مکن زلف را بر سر سرو قدت حلقه‌ی کاکل بس است
سایه ز خود گو ببر غیر تو گر خود هماست چتر همایون گل بر سربلبل بس است
تا ز نشاط افکنم غلغله در بزم انس از می نابم به گوش یک دو سه غلغل بس است
چند کشی محتشم بار تکبر ز خلق پشت تحمل خمید عجز تنزل بس است