گر سردر آورد سرم آنجا که پای اوست
|
|
ور سر کشد تنعم من در جفای اوست
|
گر میبرد ببندگی و میکشد ببند
|
|
آنست رای اهل مودت که رای اوست
|
هر چند دورم از رخ او همچو چشم بد
|
|
پیوسته حرز بازوی جانم دعای اوست
|
هیچم بدست نیست که در پایش افکنم
|
|
الا سری که پیشکش خاک پای اوست
|
گر مدعای کشتهی شاهد شهادتست
|
|
دعوی چه حاجتست که شاهد گوای اوست
|
از هر چه بر صحایف عالم مصورست
|
|
حیرت در آن شمایل حیرت فزای اوست
|
تا دیده دیده است رخ دلربای او
|
|
دل در بلای دیده و جان در بلای اوست
|
در هر زبان که میشنوم گفتگوی ماست
|
|
در هر طرف که میشنوم ماجرای اوست
|
خواجو کسی که مالک ملک قناعتست
|
|
شاه جهان بعالم معنی گدای اوست
|