سحاب سیل فشان چشم رودبار منست
|
|
سموم صاعقه سوز آه پرشرار منست
|
غم ار چه خون دلم میخورد مضایقه نیست
|
|
که اوست در همه حالی که غمگسار منست
|
هلال اگر چه به ابروی یار میماند
|
|
ولی نمونهئی از این تن نزار منست
|
چو اختیار من از کاینات صحبت تست
|
|
گمان مبر که جدائی باختیار منست
|
خیال لعل تو هر جا که میکنم منزل
|
|
مقیم حجرهی چشم گهر نگار منست
|
کنار چون کنم از آب دیده گوهر شب
|
|
برزوی تو تا روز در کنار منست
|
مرا ز دیده میفکن که آبروی محیط
|
|
ز فیض مردمک چشم در نثار منست
|
فرونشان بنم جام گرد هستی من
|
|
اگر غبار حریفان ز رهگذر منست
|
طمع مدار که خواجو ز یار برگردد
|
|
که از حیات ملول آمدن نه کار منست
|