بوقت صبح می روشن آفتاب منست
|
|
بتیره شب در میخانه جای خواب منست
|
اگر شراب نباشد چه غم که وقت صبوح
|
|
دو چشم اشک فشان ساغر شراب منست
|
وگر کباب نیابم تفاوتی نکند
|
|
بحکم آنکه دل خونچکان کباب منست
|
براه بادیهای ساربان چه جوئی آب
|
|
که منزلت همه در دیدهی پر آب منست
|
مرا مگوی که برگرد وترک ترکان گیر
|
|
که گر چه راه خطا میروم صواب منست
|
چگونه در تو رسم تا ز خود برون نروم
|
|
چرا که هستی من در میان حجاب منست
|
بیا که بی تو رسم تا زخود برون نروم
|
|
چرا که هستی من در میان حجاب منست
|
بیا که بی تو ملولم ز زندگانی خویش
|
|
که در فراق رخت زندگی عذاب منست
|
تو گنج لطفی و دانم کزین بتنگ آئی
|
|
که روز و شب وطنت در دل خراب منست
|
خروش و نالهی خواجو و بانگ بلبل مست
|
|
نوای باربد و نغمه رباب منست
|