دلم با مردم چشمت چنانست | که پنداری که خونشان در میانست | |
خطت سرنامهی عنوان حسنست | رخت گلدستهی بستان جانست | |
شبت مه پوش و ماهت شب نقابست | گلت خود روی و رویت گلستانست | |
گلستان رخت در دلستانی | بهشتی بر سر سرو روانست | |
چرا خورشید روز افروز رویت | نهان در چین شبگون سایبانست | |
کمان داران چشم دلکشت را | خدنک غمزه دایم در کمانست | |
بساز آخر زمانی با ضعیفان | که حسنت فتنه آخر زمانست | |
چرا خفتست چشم نیم مستت | ز مخموری تو گوئی ناتوانست | |
ز زلفت موبمو خواجو نشانداد | از آن انفاس او عنبر فشانست |