این چنین صورت گر از آب و گلست
|
|
چون بمعنی بنگری جان و دلست
|
نرگسش خونخوارهئی بس دلرباست
|
|
سنبلش شوریدهئی بس پر دلست
|
هندوی زلفش سیه کاری قویست
|
|
زنگی خالش سیاهی مقبلست
|
هر چه گفتم جز ثنایش ضایعست
|
|
هر چه جستم جز رضایش باطلست
|
تا برفت از چشم من بیرون نرفت
|
|
زانکه برآن روانش منزلست
|
خاطرم با یار ودل با کاروان
|
|
دیده بر راه و نظر بر محملست
|
دل کجا آرام گیرد در برم
|
|
چون مرا آرام دل مستعجلست
|
میروم افتان و خیزان در پیش
|
|
گر چه ز آب دیده پایم درگلست
|
من میان بحر بی پایان غریق
|
|
آنکه عیبم میکند برساحلست
|
دوستان گویند خواجو صبر کن
|
|
چون کنم کز جان صبوری مشکلست
|