ابروی تو طاقست که پیوسته هلالست
|
|
ز آنرو که هلال ار نشود بدر محالست
|
بر روی تو خال حبشی هر که ببیند
|
|
گوید که مگر خازن فردوس بلالست
|
پیوسته هلالست ترا حاجب خورشید
|
|
وین طرفه که چشم سیهت ابن هلالست
|
آن دل که سفر کرده بچین سر زلفت
|
|
یا رب که در آن شام غریبان به چه حالست
|
هندو به چهی خال سیاه تو به صد وجه
|
|
هندوچهی بستان جمالست نه خالست
|
گفتم که خیال تو کند مرهم ریشم
|
|
لیکن چو نظر میکنم این نیز خیالست
|
مستسقی سرچشمهی نوش تو برآتش
|
|
میسوزد و چشمش همه در آب زلالست
|
گردن مکش ای شمع گرت در قدم افتد
|
|
پروانهی دلسوخته چون سوخته بالست
|
امروز که مرغان چمن در طیرانند
|
|
مرغ دل من بی پر و بالست و بالست
|
نون شد قد همچون الفم بیتو ولیکن
|
|
برحال پریشانی من زلف تودالست
|
از دیدهی خواجو نرود گلشن رویت
|
|
زانرو که جمالت گل بستان کمالست
|