ای بر عذار مهوشت آن زلف پرشکست
|
|
چون زنگی گرفته بشب مشعلی بدست
|
وی طاق آسمانی محراب ابرویت
|
|
پیوسته گشته خوابگه جادوان مست
|
همچون بلال برلب کوثر نشسته است
|
|
خال لب تو گر چه سیاهیست بت پرست
|
بنشستی و فغان ز دل ریش من بخاست
|
|
قامت بلند و دستهی ریحان تازه پست
|
مشنو که از تو هست گزیرم چرا که نیست
|
|
یا نیست از تو محنت و رنجم چرا که هست
|
سروی براستی چو تو از بوستان نخاست
|
|
برخاستی و نیش غمم در جگر نشست
|
صد دل شکار آهوی صیاد شیرگیر
|
|
صد جان اسیر عنبر عنبرفشان مست
|
مخمور سر ز خاک برآرد بروز حشر
|
|
مستی که گشت بیخبر از بادهی الست
|
نگشاد چشم دولت خواجو بهیچ روی
|
|
تا دل برآن کمند گره در گره نبست
|