از لعل آبدار تو نعلم برآتشست
|
|
زان رو دلم چو زلف سیاهت مشوشست
|
دیشب بخواب زلف خوشت را کشیدهام
|
|
زانم هنوز رشتهی جان در کشاکشست
|
هر لحظه دل به حلقهی زلفت کشد مرا
|
|
یا رب کمند زلف سیاهت چه دلکشست
|
چون لعل آبدار تو از روی دلبری
|
|
آبیست عارض تو که در عین آتشست
|
ساقی بده ز جام جم ارباب شوق را
|
|
آن می که در پیاله چو خون سیاوشست
|
گر بگذرد ز جوشن جانم عجب مدار
|
|
پیکان غمزهی تو که چون تیر آرشست
|
تا نقش بست روی ترا نقش بند صنع
|
|
در چشم من خیال جمالت منقشست
|
آن مشک سوده یا خط مشکین دلبرست
|
|
وان آفتاب یا رخ زیبای مهوشست
|
خواجو اگر چه روضهی خلدست بوستان
|
|
گلزار و بوستان برخ دوستان خوشست
|