ز آتشکده و کعبه غرض سوز ونیازست
|
|
وانجا که نیازست چه حاجت بنمازست
|
بی عشق مسخر نشود ملک حقیقت
|
|
کان چیز که جز عشق بود عین مجازست
|
چون مرغ دل خستهی من صید نگردد
|
|
هرگاه که بینم که درمیکده بازست
|
آنکس که بود معتکف کعبهی قربت
|
|
در مذهب عشاق چه محتاج حجازست
|
هر چند که از بندگی ما چه برآید
|
|
ما بنده آنیم که او بنده نوازست
|
دائم دل پرتاب من از آتش سودا
|
|
چون شمع جگر تافته در سوز و گدازست
|
میسوزم و میسازم از آن روی که چون عود
|
|
کار من دلسوخته از سوز بسازست
|
حال شب هجر از من مهجور چه پرسی
|
|
کوتاه کن ای خواجه که آن قصه درازست
|
خواجو چکند بیتو که کام دل محمود
|
|
از مملکت روی زمین روی ایازست
|