این همه مستی ما مستی مستی دگرست | وین همه هستی ما هستی هستی دگرست | |
خیز و بیرون زد و عالم وطنی حاصل کن | که برون از دو جهان جای نشستی دگرست | |
گفتم از دست تو سرگشتهی عالم گشتم | گفت این سر سبک امروز ز دستی دگرست | |
تا صبا قلب سر زلف تو در چین بشکست | هر زمان بر من دلخسته شکستی دگرست | |
کس چو من مست نیفتاد ز خمخانهی عشق | گر چه در هر طرف از چشم تو مستی دگرست | |
تا برآمد ز بناگوش تو خورشید جمال | هر سر زلف تو خورشید پرستی دگرست | |
چون سپر نفکند از غمزهی خوبان خواجو | زانکه آن ناوک دلدوز ز شستی دگرست |