گرهی زلف بهم بر زده کاین مشک تتارست
|
|
رقم از غالیه بر گل زده کاین خط غبارست
|
رشتهئی برقمر انداخته کاین مار سیاهست
|
|
نقطهئی برشکر افکنده که این مهرهی مارست
|
مشک بر برگ سمن بیخته یعنی شب قدرست
|
|
زلف شبرنگ بهم بر زده یعنی شب تارست
|
لل از پستهی خود ریخته کاین چیست حدیثست
|
|
لاله در مشک نهان کرده که این چیست عذارست
|
نرگسش خفته و آوازه در افکنده که مستست
|
|
وندرو باده اثر کرده که در عین خمارست
|
باد بویش بچمن برده که این نکهت مشکست
|
|
وز چمن نکهتی آورده که این نفخهی یارست
|
مرغ برطرف چمن شیفته کاین کوی حبیبست
|
|
باد بر برگ سمن فتنه که این روی نگارست
|
سر موئی بصبا داده که این نافهی چینست
|
|
بوئی از طره فرستاده که این باد بهارست
|
نرگسش خون دلم خورده که این جام صبوحست
|
|
غمزهاش قصد روان کرده که هنگام شکارست
|
تهمتی بر شکر افکنده که این گفتهی خواجوست
|
|
برقعی برقمر انداخته کاین لیل و نهارست
|