آنزمان مهر تو میجست که پیمان میبست
|
|
جان من با گره زلف تو در عهد الست
|
نو عروسان چمن را که جهان آرایند
|
|
با گل روی تو بازار لطافت بشکست
|
دلم از زلف کژت جان نبرد زانک درو
|
|
هندوانند همه کافر خورشیدپرست
|
چشم مخمور تو گر زانکه ببیند درخواب
|
|
هیچ هشیار دگر عیب نگیرد برمست
|
خسروانند گدایان لب شیرینت
|
|
خسرو آنست که او را چو تو شیرینی هست
|
دلم از روی تو چون مینشکیبد ز آنروی
|
|
ببرید از من و در حلقهی زلفت پیوست
|
دوش گفتم که بنشین زانک قیامت برخاست
|
|
فتنه برخاست چون آن سرو خرامان بنشست
|
زادهی خاطر خواجو که بمعنی بکرست
|
|
حیف باشد که برندش بجهان دست بدست
|