گرت چو مورچه گرد شکر برآمده است
|
|
تو خوش برآی که با جان برابر آمده است
|
بنوش لعل روان چون زمرد سبزت
|
|
نگین خاتم یاقوت احمر آمده است
|
بگرد چشمهی نوش تو سبزه گر بدمید
|
|
ترش مشو که نبات از شکر برآمده است
|
ز خط سبز تو نسخم خوش آمدی و کنون
|
|
خط غبار تو خود زان نکوتر آمده است
|
تو خوش درآ و مشو در خط از من مسکین
|
|
که خط بگرد عذار تو خوش درآمده است
|
شه حبش که ز سرحد شام بیرون راند
|
|
کنون بتاختن ملک خاور آمده است
|
ز سهم ناوک ترکان غمزهات گوئی
|
|
که هندوئیست که نزد زره گر آمده است
|
کند بسنبل گردنکشت زمانه خطاب
|
|
که خادمی تو در شان عنبرآمده است
|
میان مشک و خطت فرق نیست یک سر موی
|
|
ولیک موی تو از مشک برسرآمده است
|
گمان مبر که برفت آب لعلت از خط سبز
|
|
که لعل را خط پیروزه زیور آمده است
|
بیا بدیدهی خواجو نگر که خط سیاه
|
|
بگرد روی چو ماهت چه در خور آمده است
|