گر از جور جانان ننالی رواست | که دردی که از دوست باشد دواست | |
چه بویست کارام دل میبرد | مگر بوی زلف دلارام ماست | |
عجب دارم از جعد مشکین او | که با اوست دایم پریشان چراست | |
نه تنها بدامش نهم پای بند | بهر تار مویش دلی مبتلاست | |
تو گوئی که صد فتنه بیدار شد | چو جادویش از خواب مستی بخاست | |
بتابیش ازین قصد آزار من | مکن زانک هر نیک و بد را جزاست | |
گدائی چو خواجو چه قدرش بود | که درخیل خوبان سلیمان گداست |