منزل پیر مغان کوی خرابات فناست
|
|
آخر ای مغبچگان راه خرابات کجاست
|
دست در دامن رندان قلندر زدهایم
|
|
زانک رندی و قلندر صفتی پیشه ماست
|
هر که در صبحت آن شاخ صنوبر بنشست
|
|
همچوباد سحری از سر بستان برخاست
|
پیش آنکس که چو نرگس نبود اهل بصر
|
|
صفت سرو به تقریر کجا آید راست
|
گر نمیخواست که آرد دل مجنون در قید
|
|
لیلی آن زلف مسلسل به چه رو میپیراست
|
هر چه در عالم تحقیق صفاتش خوانند
|
|
چو نکو درنگری آینهی ذات خداست
|
گر چه صورت نتوانبست که جان را نقشیست
|
|
نقش جانست که در آینه دل پیداست
|
تلخ از آن منطق شیرین چو شکر نوش کنم
|
|
زانک دشنام که محبوب دهد عین دعاست
|
طلب از یار بجز یار نمیباید کرد
|
|
حاجت از دوست بجز دوست نمیشاید خواست
|
آنک نقش رخ خورشید عذاران میبست
|
|
چون نظر کرد رخ مهوش خود میآراست
|
گر توان حور پریچهره جدائی خواجو
|
|
تو مپندار که او یک سر موی از تو جداست
|