با تو نقشی که در تصور ماست
|
|
بزبان قلم نیاید راست
|
حاجت ما توئی چرا که ز دوست
|
|
حاجتی به ز دوست نتوان خواست
|
ماه تا آفتاب روی تو دید
|
|
اثر مهر در رخش پیداست
|
سخن باده با لبت بادست
|
|
صفت مشک باخط تو خطاست
|
در چمن ذکر نارون میرفت
|
|
قامتت گفت بر کشیدهی ماست
|
سرو آزاد پیش بالایت
|
|
راستی را چو بندگان بر پاست
|
او چو آزاد کردهی قد تست
|
|
لاجرم دست او چنان بالاست
|
فتنه بنشان و یک زمان بنشین
|
|
که قیامت ز قامتت برخاست
|
هر که بینی بجان بود قائم
|
|
جان وامق چو بنگری عذراست
|
از صبا بوی روح میشنوم
|
|
دم عیسی مگر نسیم صباست
|
عمر خواجو بباد رفت و رواست
|
|
زانک بی دوست عمر باد هواست
|