آن عزیزی گفت فردا ذوالجلال | گر کند در دشت حشر از من سال | |
کای فرو مانده چه آوردی ز راه | گویم از زندان چه آرند ای اله | |
غرق ادبارم ز زندان آمده | پای و سر گم کرده حیران آمده | |
باد در کف خاک درگاه توم | بنده و زندانی راه توم | |
روی آن دارد که نفروشی مرا | خلعتی از فضل درپوشی مرا | |
زین همه آلودگی پاکم بری | در مسلمانی فرو خاکم بری | |
چون نهان گردد تنم در خاک و خشت | بگذری از هرچ کردم خوب و زشت | |
آفریدن رایگانم چون رواست | رایگانم گر بیامرزی سزاست |