پاسخ عزیزی به سالات پروردگار در روز حشر

آن عزیزی گفت فردا ذوالجلال گر کند در دشت حشر از من سال
کای فرو مانده چه آوردی ز راه گویم از زندان چه آرند ای اله
غرق ادبارم ز زندان آمده پای و سر گم کرده حیران آمده
باد در کف خاک درگاه توم بنده و زندانی راه توم
روی آن دارد که نفروشی مرا خلعتی از فضل درپوشی مرا
زین همه آلودگی پاکم بری در مسلمانی فرو خاکم بری
چون نهان گردد تنم در خاک و خشت بگذری از هرچ کردم خوب و زشت
آفریدن رایگانم چون رواست رایگانم گر بیامرزی سزاست