هر کسی را دوزخ پر مار هست
|
|
تا بپردازی تو دوزخ کار هست
|
گر برون آیی ز یک یک پاک تو
|
|
خوش به خواب اندر شوی در خاک تو
|
ورنه زیر خاک چه کژدم چه مار
|
|
میگزندت سخت تا روز شمار
|
هر کسی کو بیخبر زین پاکیست
|
|
هرکه خواهی گیر کرمی خاکیست
|
تاکی ای عطار ازین حرف مجاز
|
|
با سر اسرارتوحید آی باز
|
مرد سالک چون رسد این جایگاه
|
|
جایگاه مرد برخیزد ز راه
|
گم شود، زیرا که پیدا آید او
|
|
گنگ گردد، زانک گویا آید او
|
جزو گردد، کل شود، نه کل، نه جزو
|
|
صورتی باشد صفت نه جان، نه عضو
|
هر چهار آید برون از هر چهار
|
|
صد هزار آید فزون از صد هزار
|
در دبیرستان این سر عجب
|
|
صد هزاران عقل بینی خشک لب
|
عقل اینجا کیست افتاده بدر
|
|
مانده طفلی کو ز مادر زاد کر
|
ذرهای برهرک این سر تافتست
|
|
سر ز ملک هر دو عالم تافتست
|
خود چو این کس نیست مویی در میان
|
|
چون نتابد سر چو مویی از جهان
|
گرچه این کس نیست کل این هم کس است
|
|
گر وجودست وعدم هم این کس است
|