صوفیی را گفت مردی نامدار | کای اخی چون میگذاری روزگار | |
گفت من در گلخنیام مانده | خشک لب ، تر دامنیام مانده | |
گردهی نشکستم اندر گلخنم | تا که نشکستند آنجا گردنم | |
گر تو در عالم خوشی جویی دمی | خفتهی یا باز میگویی همی | |
گر خوشی جویی، در آن کن احتیاط | تا رسی مردانه زان سوی صراط | |
خوش دلی در کوی عالم روی نیست | زانک رسم خوش دلی یک موی نیست | |
نفس هست اینجا که چون آتش بود | در زمانه کو دلی تا خوش بود | |
گر چو پرگاری بگردی در جهان | دل خوشی یک نقطه کس ندهدنشان |