نایبی را چون اجل آمد فراز
|
|
زو یکی پرسید کای در عین راز
|
حال تو چونست وقت پیچ پیچ
|
|
گفت حالم میبنتوان گفت هیچ
|
بار پیمودم همه عمرتمام
|
|
عاقبت با خاک رفتم والسلام
|
نیست درمان مرگ را جز مرگ بوی
|
|
ریختن دارد بزاری برگ و روی
|
ما همه از بهر مردن زادهایم
|
|
جان نخواهد ماند و دل بنهادهایم
|
آنک عالم داشت در زیر نگین
|
|
این زمان شد توتیا زیرزمین
|
وانک در چرخ فلک خون ریز بود
|
|
گشت در خاک لحد ناچیز زود
|
جملهی زیرزمین پرخفتهاند
|
|
بلک خفته این هم آشفتهاند
|
مرگ بنگر تا چه راهی مشکل است
|
|
کاندرین ره گورش اول منزل است
|
گر بود از تلخی مرگت خبر
|
|
جان شیرینت شود زیر و زبر
|