آن دو روبه چون به هم هم برشدند | پس به عشرت جفت یک دیگر شدند | |
خسروی در دشت شد با یوز و باز | آن دو روبه را ز هم افکند باز | |
ماده میپرسد ز نر، کی رخنهجوی | ما کجا با هم رسیم، آخر بگوی | |
گفت اگر ما را بود از عمر بهر | بر دکان پوستین دوزان شهر |
□
دیگری گفتش که ابلیس از غرور | راه بر من میزند وقت حضور | |
من چو با او برنمیآیم به زور | در دلم از غبن آن افتاد شور | |
چون کنم کز وی نجاتی باشدم | وز می معنی حیاتی باشدم | |
گفت تا پیش توست این نفس سگ | از برت ابلیس نگریزد به تگ | |
عشوهی ابلیس از تلبیس تست | در تو یک یک آرزو ابلیس تست | |
گر کنی یک آرزوی خود تمام | در تو صد ابلیس زاید والسلام | |
گلخن دنیا که زندان آمدست | سر به سر اقطاع شیطان آمدست | |
دست از اقطاع او کوتاه دار | تا نباشد هیچ کس را با تو کار |