هم فراز و شیب این ره دیدهای
|
|
هم بسی گرد جهان گردیدهای
|
رای ما آنست کین ساعت به نقد
|
|
چون تویی ما را امام حل و عقد
|
بر سر منبر شوی این جایگاه
|
|
پس بساز این قوم خود را ساز راه
|
شرح گویی رسم و آداب ملوک
|
|
زانک نتوان کرد بر جهل این سلوک
|
هر یکی راهست در دل مشکلی
|
|
میبباید راه را فارغدلی
|
مشکل دلهای ما حل کن نخست
|
|
تا کنیم از بعد آن عزمی درست
|
چون بپرسیم از تو مشکلهای خویش
|
|
بستریم این شبهت از دلهای خویش
|
زآنک میدانیم کین راه دراز
|
|
در میان شبهه ندهد نور باز
|
دل چو فارغ گشت، تن در ره دهیم
|
|
بیدل و تن سر بدان درگه نهیم
|
بعد از آن هدهد سخن را ساز کرد
|
|
بر سر کرسی شد و آغازکرد
|
هدهد با تاج چون بر تخت شد
|
|
هرک رویش دید عالی بخت شد
|
پیش هدهد صد هزاران بیشتر
|
|
صف زدند از خیل مرغان سر به سر
|
پیش آمد بلبل و قمری به هم
|
|
تا کنند آن هر دو تن مقری به هم
|
هر دو آنجا برکشیدند آن زمان
|
|
غلغلی افتاد ازیشان در جهان
|
لحن ایشان هرکه را در گوش شد
|
|
بیقرار آمد ولی مدهوش شد
|
هر یکی را حالتی آمد پدید
|
|
کس نه باخود بود و نه بیخود پدید
|
بعد از آن هدهد سخن آغازکرد
|
|
پرده از روی معانی بازکرد
|