پادشاه تست بر قصر جلال
|
|
قصر روشن ز آفتاب آن جمال
|
پادشاه خویش را در دل ببین
|
|
هوش را در ذرهی حاصل ببین
|
هر لباسی کان به صحرا آمدست
|
|
سایهی سیمرغ زیبا آمدست
|
گر ترا سیمرغ بنماید جمال
|
|
سایه را سیمرغ بینی بیخیال
|
گر همه چل مرغ و گر سیمرغ بود
|
|
هرچ دیدی سایهی سیمرغ بود
|
سایه را سیمرغ چون نبود جدا
|
|
گر جدایی گویی آن نبود روا
|
هر دو چون هستند با هم بازجوی
|
|
در گذر از سایه وانگه رازجوی
|
چون تو گم گشتی چنین در سایهای
|
|
کی ز سیمرغت رسد سرمایهای
|
گر ترا پیدا شود یک فتح باب
|
|
تو درون سایه بینی آفتاب
|
سایه در خورشید گم بینی مدام
|
|
خود همه خورشید بینی والسلام
|