مرحبا ای خوش تذرو دوربین
|
|
چشمهی دل غرق بحر نور بین
|
ای میان چاه ظلمت مانده
|
|
مبتلای حبس محنت مانده
|
خویش را زین چاه ظلمانی برآر
|
|
سر ز اوج عرش رحمانی برآر
|
همچو یوسف بگذر از زندان و چاه
|
|
تا شوی در مصر عزت پادشاه
|
گر چنین ملکی مسلم آیدت
|
|
یوسف صدیق همدم آیدت
|
خه خهای قمری دمساز آمده
|
|
شاد رفته تنگ دل باز آمده
|
تنگ دل زانی که در خون ماندهای
|
|
در مضیق حبس ذوالنون ماندهای
|
ای شده سرگشتهی ماهی نفس
|
|
چند خواهی دید بد خواهی نفس
|
سر بکن این ماهی بدخواه را
|
|
تا توانی سود فرق ماه را
|
گر بود از ماهی نفست خلاص
|
|
مونس یونس شوی در بحر خاص
|
مرحبا ای فاخته بگشای لحن
|
|
تا گهر بر تو فشاند هفت صحن
|
چون بود طوق وفا در گردنت
|
|
زشت باشد بیوفایی کردنت
|
از وجودت تا بود موئی بجای
|
|
بیوفایت خوان از سر تا به پای
|
گر درآیی و برون آیی ز خود
|
|
سوی معنی راه یابی از خرد
|
چون خرد سوی معانیت آورد
|
|
خضر آب زندگانیت آورد
|
خه خهای باز به پرواز آمده
|
|
رفته سرکش سرنگون بازآمده
|
سر مکش چون سرنگونی ماندهای
|
|
تن بنه چون غرق خونی ماندهای
|
بستهی مردار دنیا آمدی
|
|
لاجرم مهجور معنی آمدی
|
هم ز دنیا هم ز عقبی درگذر
|
|
پس کلاه از سر بگیر و درنگر
|
چون بگردد از دو گیتی رای تو
|
|
دست ذوالقرنین آید جای تو
|