مجمع مرغان

مرحبا ای تنگ باز تنگ چشم چند خواهی بود تند و تیز خشم
نامه‌ی عشق ازل بر پای بند تا ابد آن نامه را مگشای بند
عقل مادرزاد کن با دل بدل تا یکی بینی ابد را تا ازل
چارچوب طبع بشکن مردوار در درون غار وحدت کن قرار
چون به غار اندر قرار آید ترا صدر عالم یار غار آید ترا
خه خه‌ای دراج معراج الست دیده بر فرق بلی تاج الست
چون الست عشق بشنیدی به جان از بلی نفس بیزاری ستان
چون بلی نفس گرداب بلاست کی شود کار تو در گرداب راست
نفس را همچون خر عیسی بسوز پس چو عیسی جان شو و جان برفروز
خر بسوز و مرغ جان را کار ساز تا خوشت روح اله آید پیش باز
مرحبا ای عندلیب باغ عشق ناله کن خوش خوش ز درد و داغ عشق
خوش بنال از درد دل داودوار تا کنندت هر نفس صد جان نثار
حلق داودی به معنی برگشای خلق را از لحن خلقت رهنمای
چند پیوندی زره بر نفس شوم همچو داود آهن خود کن چو موم
گر شود این آهنت چون موم نرم تو شوی در عشق چون داود گرم
خه خه‌ای طاوس باغ هشت در سوختی از زخم مار هفت‌سر
صحبت این مار در خونت فکند وز بهشت عدن بیرونت فکند
برگرفتت سد ره و طوبی ز راه کردت از سد طبیعت دل سیاه
تا نگردانی هلاک این مار را کی شوی شایسته این اسرار را
گر خلاصی باشدت زین مار زشت آدمت با خاص گیرد در بهشت