نه تو در علم آیی و نه در عیان
|
|
نی زیان و سودی از سود و زیان
|
نه ز موسی هرگزت سودی رسد
|
|
نه ز فرعونت زیان بودی رسد
|
ای خدای بینهایت جز تو کیست
|
|
چون توئی بیحد و غایت جز تو چیست
|
هیچ چیز از بینهایت بیشکی
|
|
چون به سر ناید کجا ماند یکی
|
ای جهانی خلق حیران مانده
|
|
تو بزیر پرده پنهان مانده
|
پرده برگیر آخر و جانم مسوز
|
|
بیش ازین در پرده پنهانم مسوز
|
گم شدم در بحر حیرت ناگهان
|
|
زین همه سرگشتگی بازم رهان
|
در میان بحر گردون ماندهام
|
|
وز درون پرده بیرون ماندهام
|
بنده را زین بحر نامحرم برآر
|
|
تو درافکندی مرا تو هم برآر
|
نفس من بگرفت سر تا پای من
|
|
گر نگیری دست من ای وای من
|
جانم آلودست از بیهودگی
|
|
من ندارم طاقت آلودگی
|
یا ازین آلودگی پاکم بکن
|
|
یا نه در خونم کش و خاکم بکن
|
خلق ترسند از تو من ترسم ز خود
|
|
کز تو نیکو دیدهام از خویش بد
|
مردهییام میروم بر روی خاک
|
|
زنده گردان جانم ای جانبخش پاک
|
ممن و کافر به خون آغشتهاند
|
|
یا همه سرگشته یا برگشتهاند
|
گر بخوانی این بود سرگشتگی
|
|
ور برانی این بود برگشتگی
|
پادشاها دل به خون آغشتهام
|
|
پای تا سر چون فلک سرگشتهام
|
گفتهای من با شماام روز و شب
|
|
یک نفس فارغ مباشید از طلب
|
چون چنین با یکدگر همسایهایم
|
|
تو چو خرشیدی و ما هم سایهایم
|
چه بود ای معطی بیسرمایگان
|
|
گر نگه داری حق همسایگان
|