فی التوحید باری تعالی جل و علا

نه تو در علم آیی و نه در عیان نی زیان و سودی از سود و زیان
نه ز موسی هرگزت سودی رسد نه ز فرعونت زیان بودی رسد
ای خدای بی‌نهایت جز تو کیست چون توئی بی‌حد و غایت جز تو چیست
هیچ چیز از بی‌نهایت بی‌شکی چون به سر ناید کجا ماند یکی
ای جهانی خلق حیران مانده تو بزیر پرده پنهان مانده
پرده برگیر آخر و جانم مسوز بیش ازین در پرده پنهانم مسوز
گم شدم در بحر حیرت ناگهان زین همه سرگشتگی بازم رهان
در میان بحر گردون مانده‌ام وز درون پرده بیرون مانده‌ام
بنده را زین بحر نامحرم برآر تو درافکندی مرا تو هم برآر
نفس من بگرفت سر تا پای من گر نگیری دست من ای وای من
جانم آلودست از بیهودگی من ندارم طاقت آلودگی
یا ازین آلودگی پاکم بکن یا نه در خونم کش و خاکم بکن
خلق ترسند از تو من ترسم ز خود کز تو نیکو دیده‌ام از خویش بد
مرده‌یی‌ام می‌روم بر روی خاک زنده گردان جانم ای جانبخش پاک
ممن و کافر به خون آغشته‌اند یا همه سرگشته یا برگشته‌اند
گر بخوانی این بود سرگشتگی ور برانی این بود برگشتگی
پادشاها دل به خون آغشته‌ام پای تا سر چون فلک سرگشته‌ام
گفته‌ای من با شماام روز و شب یک نفس فارغ مباشید از طلب
چون چنین با یکدگر همسایه‌ایم تو چو خرشیدی و ما هم سایه‌ایم
چه بود ای معطی بی‌سرمایگان گر نگه داری حق همسایگان