فی التوحید باری تعالی جل و علا

درنگر اول که با آدم چه کرد عمرها بر وی در آن ماتم چه کرد
بازبنگر نوح را غرقاب کار تا چه برد از کافران سالی هزار
باز ابراهیم را بین دل شده منجنیق و آتشش منزل شده
باز اسمعیل را بین سوگوار کبش او قربان شده در کوی یار
باز در یعقوب سرگردان نگر چشم کرده در سر کار پسر
باز یوسف را نگر در داوری بندگی و چاه و زندان بر سری
باز ایوب ستمکش را نگر مانده در کرمان و گرگان پیش در
باز یونس را نگر گم گشته راه آمده از مه به ماهی چند گاه
باز موسی را نگر ز آغاز عهد دایه فرعون و شده تابوت مهد
باز داود زره‌گر را نگر موم کرده آهن از تف جگر
باز بنگر کز سلیمان خدیو ملک وی بر باد چون بگرفت دیو
باز آن را بین که دل پر جوش شد اره بر سر دم نزد خاموش شد
باز یحیی را نگر در پیش جمع زار سر بریده در طشتی چو شمع
باز عیسی را نگر کز پای دار شد هزیمت از جهودان چند بار
باز بنگر تا سر پیغامبران چه جفا و رنج دید از کافران
تو چنان دانی که این آسان بود بلکه کمتر چیز ترک جان بود
چند گویم چون دگر گفتم نماند گر گلی کز شاخ می‌رفتم نماند
کشته‌ی حیرت شدم یکبارگی می‌ندانم چاره جز بی‌چارگی
ای خرد در راه تو طفلی بشیر گم شده در جست و جویت عقل پیر
در چنان ذاتی من آنگه کی رسم از زعم من در منزه کی رسم