هرگز بود ای رفیق والا | وارسته تو از منی و از ما | |
من سایه صفت فتاده بر خاک | فارغ ز کشاکش تمنا | |
تو باز گشاده بال همت | در خوف هوای لا و الا | |
افراخته رایت جلالت | بر طرهی هفت سقف مینا | |
تکیه زده همچو پادشاهان | بر اوج سریر چرخ خضرا | |
وز حجرهی تنگ آفرینش | بیرون زده رخت دل به صحرا | |
بربود نقاب ما سوی الله | از چشم خرد در آن تماشا | |
در شعلهی نور عشق یکرنگ | با لمعهی برق حسن یکتا | |
آزاد زبند امر تکلیف | ایمن ز فضولی من و ما | |
در جذبهی وصل یار از آن سان | شبنم که فتد درون دریا | |
چون قطره ازین رجوع رجعت | یک لحظه بدان شد آمد اینجا | |
آیا که چه کار و بار بینی | آن دم که جمال یار بینی |