زهی سلطان دارالملک افلاک
|
|
زهی تخت تو عرش و تاج لولاک
|
مجره زان پدید آمد که یک شب
|
|
فلک از دست قدرت جامه زد چاک
|
قزح زان آشکارا شد که یک روز
|
|
کشیدی از علی قوسی بر افلاک
|
ز اول حقه یک شب مهرهی ماه
|
|
بدو بنمودهای دست تو زان پاک
|
تو آن وقتی نبیالله بودی
|
|
که آدم بود یک کف خاک نمناک
|
اگر نور وجود تو نبودی
|
|
بماندی در کف او آن کف خاک
|
چو پیش هو زنی هویی جگرسوز
|
|
شود چون ناف آهو نافهی ناک
|
فرو ماند چو خر در گل ز مدحت
|
|
دو اسبه گر بتازد عقل و ادراک
|
ندارد هیچ کس با پشتی تو
|
|
ز جرم جملهی روی زمین باک
|
زهی دارای طول و عرض اکبر
|
|
شفاعت خواه مطلق روز محشر
|