کو یکی پاکیزه طبع راست فهم پاک دل
|
|
تا به زیر هر سخن صد راز مضمر گویمی
|
کو سخن دانی که او را منطقالطیر آرزوست
|
|
تا ز مرغ جان سخن از جانش خوشتر گویمی
|
کو سکندر حکمتی حکمتپژوه تشنهدل
|
|
تا صفات آب خضر و حوض کوثر گویمی
|
کو فریدونی که گاوان را کند قربان عید
|
|
تا من اندر عید گه الله اکبر گویمی
|
نی خطا گفتم خطا کو غازیی شمشیرزن
|
|
تا به پیش او صفات نفس کافر گویمی
|
تا کی از نفسم که هم ناگفته ماند شرح او
|
|
گو هزاران شرح او را من ز هر در گویمی
|
گر من از مردان دین آگاهمی هرگز کجا
|
|
با چنین نامردی از مردان رهبر گویمی
|
دامن اندر چینمی از خود اگر هر دم برون
|
|
راز مردان جهان با دامن تر گویمی
|
جز سخن چیزی ندارم گر مرا چیزیستی
|
|
با چنان چیزی کجا دیوان و دفتر گویمی
|
گر از آن دریای معنی قطرهای بودی مرا
|
|
حاش لله گر من از اعراض و جوهر گویمی
|
در هوای حق اگر یک ذره نوری دارمی
|
|
نیستی ممکن که از خورشید انور گویمی
|
کاشکی مستغرق آن نور بودی جان من
|
|
زانکه گر مستغرقستی آن بهم در گویمی
|
گر من اندر ملک دین گنج قناعت دارمی
|
|
خویشتن را ملکت عالم میسر گویمی
|
طفل را هم ماندهی حرفی و گرنه طفلمی
|
|
من الف را گاه در بن گاه بر سر گویمی
|
ای خدا نقصان مده در جوهر ایمان من
|
|
گر به جز تو در دو عالم بندهپرور گویمی
|
در بقا عزت تو را و در فنا لذت مرا
|
|
مستمی گر با تو خود را من برابر گویمی
|
یارب از نفس پلیدم پاک کن تا خویش را
|
|
همچو عیسی جاودان خود را مطهر گویمی
|
گر دل عطار پست نفس خاکی نیستی
|
|
از بلندی شعر فوق هفت اختر گویمی
|