بر باد هوا نوحهی من میکند آغاز
|
|
هر خاک که شد زیر قدم پی سپر من
|
هرگاه که در ماتم و در نوحه گراید
|
|
ماتمزده باید که بود نوحه گر من
|
خواهم که درین واقعه از بس که بگریند
|
|
پر گل شود از اشک همه رهگذر من
|
دردا و دریغا که درین درد ندارند
|
|
یک ذره خبر از من و از خیر و شر من
|
دردا و دریغا که بسی ماحضرم بود
|
|
امروز دریغ است همه ماحضر من
|
دردا و دریغا که ندانم که کجا شد
|
|
آن دیدهی بینا و دل راه بر من
|
دردا و دریغا که ز آهنگ فروماند
|
|
در پرده شد آواز خوش پردهدر من
|
دردا و دریغا که چو در شست فتادم
|
|
از درج صدف ریخته شد سی گهر من
|
دردا و دریغا که فرو ریخت به صد درد
|
|
همچو گل سرخ آن لب همچون شکر من
|
دردا و دریغا که مرا خار نهادند
|
|
تا شد چو گل زرد رخ چون قمر من
|
دردا و دریغا که به یک باد جهانسوز
|
|
در خاک لحد ریخت همه برگ و بر من
|
دردا و دریغا که ستردند به یک بار
|
|
از دفتر عمر آیت عقل و بصر من
|
دردا و دریغا که هم از خشک و تر ایام
|
|
بر خاک فرو ریخت همه خشک و تر من
|
عطار دلی دارد و آن نیز به خون غرق
|
|
تا کی نگرد در دل من دادگر من
|
گر حق به دلم یک نظر لطف رساند
|
|
حقا که نیاید دو جهان در نظر من
|