ای پردهساز گشته درین دیر پرده در
|
|
تا کی چو کرم پیله نشینی به پرده در
|
چون کرم پیله پرده خود را کند تمام
|
|
زان پرده گور او کند این دیر پرده در
|
چون وقت کار توست چه غافل نشستهای
|
|
برخیز و وقت کار غم خویشتن بخور
|
چون کرم پیله بر تن خود بیش ازین متن
|
|
خرسند گرد و رنج جهان بیش ازین مبر
|
چون دانه و زمین بود و آب بر سری
|
|
آن به که کشت و ورز کند مرد برزگر
|
گر وقت کشت خوش بنشیند میان ده
|
|
دانی که حال چون بودش وقت برگ و بر
|
کی بر دل تو نقش حقیقت شود پدید
|
|
کز نقش نفس هست دلت هر نفس بتر
|
از دل طمع مدار که صد گونه شهوت است
|
|
نقش دل چو سنگ تو کالنقش فیالحجر
|
اندر نهاد بوالعجبت هفت دوزخ است
|
|
از راه پنج حس تو فروبند هفت در
|
پس بر صراط شرع روان گرد و هوش دار
|
|
زیرا که هست زیر صراط آتش سقر
|
بیدار گرد ای دل غافل که در جهان
|
|
همچون خران نیامدهای بهر خواب و خور
|
تو خفتهای ز جهل و مرا هست صبر آنک
|
|
تا خلق روز حشر شود گرد تو حشر
|
کو صد هزار گونه زبان ذره ذره را
|
|
تا بر دریغ کار تو باشند نوحه گر
|
برخیز زود و هرچه تو را هست بیش و کم
|
|
بر باد ده چو خاک به یک نالهی سحر
|
گل کن ز خون دیده همه خاک سجدهگاه
|
|
زان پیش کز گل تو همی بردمد خضر
|
خواهی که ره بری تو به نوری که اصل اوست
|
|
رو گرد عجز گرد که عجز است راهبر
|
چیزی که صد هزار ملک غرق نور اوست
|
|
آخر بدان چگونه رسد قوت بشر
|
پنداشتی که ناگذرانی تو در جهان
|
|
پندار تو بس است عذاب تو ای پسر
|
چه کم شود چه بیش گر از تندباد مرگ
|
|
موری بمرد در همه اقصای بحر و بر
|
چه وزن آورد شبهی ای سلیم دل
|
|
جایی که ناپدید شود صد جهان گهر
|
انگشت باز نه به لب و دم مزن از آنک
|
|
بودند پیشتر ز تو مردان پر هنر
|
گر مرد راهبین شدهای عیب کس مبین
|
|
از زاغ چشمبین و ز طاووس پر نگر
|
بر عمر اعتماد مکن زانکه عمر تو
|
|
یک لحظه بیش نیست و آن هست ماحضر
|
سالی هزار نوح بزیست و به عاقبت
|
|
شد شش هزار سال که کرد از جهان گذر
|
تو هم یقین بدان که تو را همچو کعبتین
|
|
در ششدر فنا فکند چرخ پاک بر
|
زاری تو همچو کاه و اگر کوه گیرمت
|
|
چون با اجل شوی تو بدین زور کارگر
|
از فتنه و بلا نتوانی گریختن
|
|
گر فیالمثل چو مرغ برآری هزار پر
|
فرزند آدم است که هرجا که فتنهای است
|
|
در هر دو کون هست سوی او نهاده سر
|
صد گونه رنج و محنت و بیماری و بلا
|
|
صد گونه قهر و غصه و جور و غم و ضرر
|
در وقت خشم از دلش آتش چنان جهد
|
|
کاندر سخن معاینه میافکند شرر
|
در وقت حرص تا که به دست آورد جوی
|
|
گویی که گشت هر سر موییش دیدهور
|
در وقت حقد اگر بودش بر حسود دست
|
|
قهرش چنان کند که هبا گردد و هدر
|
صد بار خون خویش کند خلق را حلال
|
|
تا لقمهی حرام به دست آورد مگر
|
اینجاش این همه غم و آنجاش بر سری
|
|
چندان عذاب و حسرت و اندیشهی دگر
|
اول سال گور و عذابی که دور باد
|
|
وانگه به زیر خاک شدن خاک رهگذر
|
بیدار باش ای دل بیچارهی غریب
|
|
بر جان خود بترس و بیندیش الحذر
|
چندین هزار دام بلا هست در رهت
|
|
خود را نگاه دار ازین دام پر خطر
|
آن کاسهی سری که پر از باد عجب بود
|
|
خاکی شود که گل کند آن خاک کوزهگر
|
وانگه به روز حشر به پیش جهانیان
|
|
واخواستش کنند بلاشک ز خیر و شر
|
نیک و بدی که کرد درآید به گرد او
|
|
وارند هرچه کرد بد و نیک در شمر
|
راه صراط تیزتر از تیغ پیش او
|
|
دوزخ به زیر او در و او میرود ز بر
|
او در میان خوف و رجا میطپد ز بیم
|
|
تا زان دو جایگاه کدامش بود مقر
|
جانم بسوخت چاره خموشی است چون کنم
|
|
چون در چنین مقام سخن نیست معتبر
|
درمان آدمی به حقیقت فنای اوست
|
|
تا لذتی بیابد و عمری برد به سر
|
ای اهل خاک این چه خموشی است چند ازین
|
|
ما را ز حال خویش کنید اندکی خبر
|
در زیر خاک با دل پر خون چگونهاید
|
|
تا کی کنید در شکم خاک خون زبر
|
آخر نگه کنید که بعد از هزار سال
|
|
زیر قدم چگونه بماندید پی سپر
|
آگاه میشدید چو موری همیگذشت
|
|
چون شد که گشت چشم شما مور را ممر
|
زین پیش بودهاید جگر گوشهی جهان
|
|
اکنون چه شد که آب ندارید در جگر
|
زین پیش در شما اثری کرد هر سخن
|
|
پس چون که از شما نه خبر ماند و نه اثر
|
زین پیش تاب گرد و غباری نداشتید
|
|
امروز جمله گرد و غبارید سر به سر
|
شخصی که او ز ناز نگنجید در جهان
|
|
در گور تنگ و تیره چه سازد زهی خطر
|
آن کو نخورد هیچ طعامی که بوی داشت
|
|
اکنون ببین که خورد تنش کرم مختصر
|
آن کو ز عز و ناز نمیکرد چشم باز
|
|
افتاده چشم خانهی زیبای او به در
|
چه محنت است این و چه درد است و چه دریغ
|
|
خود این چه کاروان و چه راه است و چه سفر
|
یارب ز هیبت تو و اندیشهی مدام
|
|
هم اشک من چو سیم شد و هم رخم چو زر
|
از بیم قهر تو دل عطار خسته شد
|
|
از روی لطف در من دلخسته کن نظر
|
چیزی که دیدی از من آشفته روزگار
|
|
ای ناگزیر از سر آن جمله در گذر
|
هر کو ز صدق دل به دعاییم یاد داشت
|
|
یارب به فضل پردهی او پیش کس مدر
|