هر دل که در حظیره‌ی حضرت حضور یافت

خون از دل چو سنگ برآور که مرد طور یاقوت سرخ معرفت از کان طور یافت
بر خوان زبور عشق ز نور دلت از آنک داود هر حضور که دید از زبور یافت
صندوق سینه پر گهر راز کن که دل محصول کار حصل ما فی‌الصدور یافت
در بحر راز گوهر دل غرق کن که جان چون غرق راز گشت تجلی نور یافت
در عز عزلت آی که سیمرغ تا ز خلق عزلت گرفت شاهی خیل‌الطیور یافت
عطار تا که بود تن خویش را مدام در تنگنای عالم خاکی نفور یافت