بس کز جگرم خون دگرگونه چکیده است

آخر تو چه مرغی که ز بس دانه که چینی از دام نجستی تو و عمرت بپریده است
یارب به کرم کن نظری در دل عطار کز دست دل خویش دل او بپزیده است