رخ تو چگونه ببینم که تو در نظر نیایی
|
|
نرسی به کس چو دانم که تو خود به سر نیایی
|
وطن تو از که جویم که تو در وطن نگنجی
|
|
خبر تو از که پرسم که تو در خبر نیایی
|
چه کسی تو باری ای جان که ز غایت کمالت
|
|
چو به وصف تو درآیم تو به وصف در نیایی
|
گهری عجب تر از تو نشنیدم و ندیدیم
|
|
که به بحر در نگنجی و ز قعر بر نیایی
|
چو به پرده در نشینی چه بود که عاشقان را
|
|
چو شکر همی نبخشی نمک جگر نیایی
|
همه دل فرو گرفتی به تو کی رسم که گر من
|
|
در دل بسی بکوبم تو ز دل به در نیایی
|
تو بیا که جان عطار اگرت خوش آمد از وی
|
|
به تو بخش آن ولیکن تو بدین قدر نیایی
|