ای راه تو را دراز نایی
|
|
نه راه تو را سری نه پایی
|
این راه دراز سالکان را
|
|
کوته نکند مگر فنایی
|
عاشق ز فنا چگونه ترسد
|
|
چون عین فنا بود بقایی
|
چون از تو نماند هیچ بر جای
|
|
آنجاست اگر رسی بجایی
|
ای دل بنشستهای همه روز
|
|
بر بوی وصال جانفزایی
|
در لجهی بحر عشق جانت
|
|
شد غرقه به بوی آشنایی
|
دری که به هر دو کون ارزد
|
|
دانی نرسد به ناسزایی
|
هرگز دیدی که هیچ سلطان
|
|
بر تخت نشست با گدایی
|
هرگز دیدی که رند گلخن
|
|
می خورد ز دست پادشایی
|
ای دل خون خور که آن چنان ماه
|
|
فارغ بود از غم چو مایی
|
ای بس که من اندرین بیابان
|
|
ره پیمودم ز تنگنایی
|
دردا که ز اشتران راهش
|
|
بانگی نشنیدم از درایی
|
باری چه بدی که غول را هم
|
|
دل خوش کندی به مرحبایی
|
چون در خور صومعه نیم من
|
|
اکنون منم و کلیسیایی
|
در بسته چهار گوشه زنار
|
|
از حلقهی زلف دلربایی
|
بس پرگره است زلفش و هست
|
|
زان هر گرهی گرهگشایی
|
گر خون دلم بریزد آن زلف
|
|
خونریزی اوست خون بهایی
|
گر تو سر عین عشق داری
|
|
دیری است که گفتمی صلایی
|
ورنه ز درم برو که در پاش
|
|
دادند نشان پارسایی
|
عطار تو خویشتن نگه دار
|
|
از آفت خویشتن نمایی
|