ای گشته نهان از همه از بس که عیانی
|
|
دیده ز تو بینا و تو از دیده نهانی
|
گر من طلبم دولت وصلت نتوانم
|
|
گر تو بنمایی رخ خویشم بتوانی
|
شد در سر کار تو همه مایهی عمرم
|
|
آخر تو چه چیزی که نه سودی نه زیانی
|
یک چند در اندیشهی روی تو نشستم
|
|
معلوم نشد خود که چه چیزی به چه مانی
|
ای جان و جهان نیست به هر جان و جهان هیچ
|
|
آخر تو کدامی که نه جانی نه جهانی
|
دل گفت که جانی و خرد گفت جهانی
|
|
چون نیک بدیدم تو نه اینی و نه آنی
|
تبدیل نداری که توان خواند جهانت
|
|
تغییر نداری که توان گفت که جانی
|
عطار عیان است که محتاج بیان است
|
|
گر اهل عیانی به چه در بند عیانی
|