کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی
|
|
که کس نمیدهد از تو به هیچ جای نشانی
|
به هیچ جای نشانی نداد هیچ کس از تو
|
|
نشانی از تو کسی چون دهد که برتر از آنی
|
عجب بماندهام از ذات و از صفات تو دایم
|
|
کز آفتاب هویداتری اگرچه نهانی
|
چه گوهری تو که در عرصهی دو کون نگنجی
|
|
همه جهان ز تو پر گشت و تو برون ز جهانی
|
منم که هستی من بند ره شدست درین ره
|
|
تویی که از تویی خود مرا ز من برهانی
|
من از خودی خود افتادهام به چاه طبیعت
|
|
مرا ز چاه به ماه ار بر آوری تو توانی
|
در آرزوی تو عمری به سر دویدم و اکنون
|
|
چو در سر آمدم آخر مرا به سر چه دوانی
|
چه باشد ار ز سر لطف جان تشنه لبان را
|
|
از آن شراب دل آشوب قطرهای بچشانی
|
امید ما همه آن است در ره تو که یکدم
|
|
ز بوی خویش نسیمی به جان ما برسانی
|
ز اشتیاق تو عطار از دو کون فنا شد
|
|
از آن او بود این و از آن خویش تو دانی
|