گر کسی یابد درین کو خانهای
|
|
هر دمش واجب بود شکرانهای
|
هر که او بویی ندارد زین حدیث
|
|
هر بن مویش بود بتخانهای
|
هر که در عقل لجوج خویش ماند
|
|
زین سخن خواند مرا دیوانهای
|
هر که اینجا آشنای او نشد
|
|
باز ماند تا ابد بیگانهای
|
گر چنین خوابت نبردی از غرور
|
|
این سخن نشنودیی افسانهای
|
زنصفت را نیست با این راز کار
|
|
پر دلی میباید و مردانهای
|
مرغ این اسرار را در حوصله
|
|
از دو عالم میبباید دانهای
|
گر ازین مویی چو شانه ره بری
|
|
شاخ شاخ آید دلت چون شانهای
|
گر برانند از دو عالم باک نیست
|
|
هست زین هر دو برون ویرانهای
|
زان شرابی کان شراب عاشقانست
|
|
نیست در هر دو جهان پیمانهای
|
گر جهان آتش بگیرد پیش و پس
|
|
نیستم آخر کم از پروانهای
|
خویش بر آتش زنم پروانهوار
|
|
یا بسوزم یا شوم فرزانهای
|
شمع جمعم من که هر دم غیب پاک
|
|
میدهد عطار را پروانهای
|