با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت

با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت در نزد آتش غیرت به دلم در زد و رفت
جست برقی و به جان طمع آتش زد و سوخت دی که ساغر زده از کلبه‌ی من سر زد و رفت
آتشی سر زد و شدشمع طرب خانه‌ی دل مرغ جان آمد و گرد سر او پر زد و رفت
میزد او خود در صحبت چو من از بی‌صبری در تکلیف زدم بر در دیگر زد و رفت
خواستم در سر مستی شومش دامن‌گیر ناگهان سر زد و دامن به میان بر زد و رفت
آن که ساغر زده از مجلس غیر آمده بود وه که در مجلس ما سنگ به ساغر زد و رفت
آشکارا به رخ خاکی من پای نهاد سکه‌ی مهر من غم زده بر زر زد و رفت
ملتفت گرچه به سمبل شدن صید نشد ناوک افکند و دوید از پی و خنجر زد و رفت
گفتمش مرغ دلم راست به پا رشته‌ی دراز گرهی بر سر آن زلف معنبر زد و رفت
داغدار تو چنان ساخت که سوزش نرود زان تعافل که برین سوخته اختر زد و رفت
این ابتر بود که نامد دگر آن آفت جان که ره محتشم بی دل ابتر زد و رفت