منم از عشق سرگردان بمانده

منم از عشق سرگردان بمانده چو مستی واله و حیران بمانده
امید از جان شیرین بر گرفته جدا از صحبت یاران بمانده
سر و سامان فدای عشق کرده بدین سان بی سر و سامان بمانده
ز همدستی جمعی تنگ‌چشمان چو گنج اندر زمین پنهان بمانده
ز ننگ صحبت مشتی گدا طبع به کنجی در چو زر در کان بمانده
ز عشق خوبرویان همچو عطار خرد گم کرده سرگردان بمانده