ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده
|
|
در هر زبان خوشی لب تو مثل شده
|
آوازهی وصال تو کوس ابد زده
|
|
مشاطهی جمال تو لطف ازل شده
|
از نیم ذره پرتو خورشید روی تو
|
|
ارواح حال کرده و اجسام حل شده
|
جانها ز راه حلق برافکنده خویشتن
|
|
در حلقههای زلف تو صاحب محل شده
|
ترک رخت که هندوک اوست آفتاب
|
|
آورده خط به خون من و در عمل شده
|
بر توچون من به دل نگریدم روا مدار
|
|
آبی که میخورم ز تو با خون بدل شده
|
ای از کمال روی تو نقصان گرفته کفر
|
|
وز کافری زلف تو در دین خلل شده
|
چون دیدهام نزول تو در خون جان خویش
|
|
در خون جان خویشتنم زین قبل شده
|
در وصف تو فرید که از چاکران توست
|
|
سلطان عالم است بدین یک غزل شده
|