ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته
|
|
جان های بی قراران فریاد در گرفته
|
در پیش نور رویت پیران شست ساله
|
|
با صد هزار خجلت ایمان ز سر گرفته
|
عشقت به دلربایی بگشاده دست بر ما
|
|
ناگاه جان و دل را بس بی خبر گرفته
|
دل هر دم از فراقت داغی دگر کشیده
|
|
جان هر دم از کمالت راهی دگر گرفته
|
از بس که رهزنانند اندر رهت ز غیرت
|
|
هر ذره ذرهی تو صد راه بر گرفته
|
چون آفتاب رویت بر جان فکند پرتو
|
|
عشقت به جان رسیده دل را بهدر گرفته
|
عشق تو چون همایی پر بر کشیده از هم
|
|
جانهای عاشقان را در زیر پر گرفته
|
مستان عشق هر شب همچون صبوح خیزان
|
|
بر آرزوی رویت راه سحر گرفته
|
آنجا که حسن رویت بوی نمک نموده
|
|
صحرای هر دو عالم خون جگر گرفته
|
عطار در غم تو شادی هر دو عالم
|
|
هم از نظر فکنده هم مختصر گرفته
|