دوش درآمد ز درم صبحگاه
|
|
حلقهی زلفش زده صف گرد ماه
|
زلف پریشانش شکن کرده باز
|
|
کرده پریشان شکنش صد سپاه
|
از سر زلفش به دل عاشقان
|
|
مژده رسان باد صبا صبحگاه
|
مست برم آمد و دردیم داد
|
|
تا دلم از درد برآورد آه
|
گفت رخم بین که گر از عشق من
|
|
توبه کنی توبه بتر از گناه
|
گفتمش ای جان چکنم تا مرا
|
|
زین می نوشین بدهی گاه گاه
|
گفت ز خود فانی مطلق بباش
|
|
تا برسی زود بدین دستگاه
|
گر بخورندت به مترس از وجود
|
|
گرچه بگردی تو نگردی تباه
|
آهو چینی چو گیاهی خورد
|
|
در شکمش مشک شود آن گیاه
|
مات شو ار شاه همه عالمی
|
|
تا برهی از ضرر آب و جاه
|
از شدن و آمدن و از گریز
|
|
کی برهد تا نشود مات شاه
|
گفتمش از علم مرا کوههاست
|
|
کس نتواند که کند کوه کاه
|
گفت که هرچیز که دانستهای
|
|
جمله فرو شوی به آب سیاه
|
چون همه چیزیت فراموش شد
|
|
بر دل و جانت بگشایند راه
|
یوسف قدسی تو و ملک تو مصر
|
|
جهد بر آن کن که برآیی ز چاه
|
تا سر عطار نگردد چو گوی
|
|
از مه و خورشید نیابد کلاه
|
هرکه درین واقعه آزاد نیست
|
|
گو برو و خرقه ز عطار خواه
|